ماجرای به زندان افتادن ابتهاج/ شعر خودم را در جایی که زندان بودم پخش میکردند
از خونه مارو بردن عشرت آباد تا عصری اونجا بودیم هوا هم عجیب بود. وقتی ابری بود سرد میشد، وقتی ابر کنار میرفت گرم میشد. اردیبهشت بود دیگه. بعد عصری ما رو تو یه ماشین سوار کردن و بردن کمیته مشترک؛ زندان توحید، که حالا موزه شده...